هر چه مي كشم دست هاي عقربه ها را ،
دامن ساعت را گرفته اند ؛
ول نمي كنند.
سينه ي ساعت خود را هم اگر چاك كنم ،
ثانيه ها و دقايق ،
در دل ِ پر هيجان ساعت تو مي تپند ،
و دستهاي تو نيست كه ساعت مچي ات را ، بدزدم
نه متوقف مي شود ،
و ما رها مي شويم از اين دنياي قرباني انتظار
نه از خيرگي چشمان ما مي ترسد و تند مي كند!!
ناچار ،
چهره ي لحظات من ،
خط خطي و خراشيده از چنگال هاي خشن اين ساعت مغرور است ،
و من ،
ماديان ِ رامي كه ،
افسار انتظار به فرداها مي كشانـَدَ م ...
20 شهريور 1389
:: بازدید از این مطلب : 329
|
امتیاز مطلب : 143
|
تعداد امتیازدهندگان : 42
|
مجموع امتیاز : 42