شبها ، زودتر از نغمه ی شب ،
موج سنگین روش خواب ،
ندا می زندم ، ...
و من از گوش تهی ، ...
نه صدای شب و این دعوت روزانه ی خویش
می شنوم ،
نه به جز صحبت ارواح ، سخنی می گویم ...
و من از شب ، شب پوش
به تن بی رمق خواب زده ،
نه فشاری آرم ،
نه بهاری تازه ، ...
هر بار ، فقط پیله ی غفلت من ، سخت تر است ...
:: بازدید از این مطلب : 444
|
امتیاز مطلب : 216
|
تعداد امتیازدهندگان : 66
|
مجموع امتیاز : 66